ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
در
یکی از شهرهای ژاپن، مردی دیوار خانهاش را برای نو سازی خراب میکرد که
مارمولکی دید.میخ از قسمت بیرونی دیوار به پایین کوبیده شده و به اصطلاح
مارمولک را میخکوب کرده بود. مرد چشم بادامی، دلش سوخت و کنجکاو شد.
وقتی
موقعیت میخ را با دقت بررسی کرد حیرتزده شد و فهمید این میخ 10 سال پیش
هنگام ساخت خانه به دیوار کوبیده شده اما در این مدت طولانی چه اتفاقی
افتاده است؟ چگونه مارمولک در این 10 سال و در چنین موقعیتی زنده مانده؛ آن
هم در یک فضای تاریک و بدون حرکت؟ چنین چیزی امکان ندارد و غیر قابل تصور
است!
شهروند ژاپنی متحیر این صحنه، دست از کار کشید و به تماشای
مارمولک نشست. این جانور در 10 سال گذشته چه کار میکرده؟ چگونه و چی
میخورده؟
محو نگاه به جانور اسرارآمیز شده بود که سر و کله مارمولک
دیگری پیدا شد. این مارمولک، تکه غذایی به دهان گرفته و برای جفتش برده
بود.
مرد ژاپنی، ناخواسته انگشت به لب گذاشت و به خود گفت: 10 سال مراقبت بیمنت؛ چه عشق قشنگ و بیکلکی. چطور موجودی به این کوچکی میتواند عشقی به این بزرگی داشته باشد اما خیلی وقتها ما انسانها از هم گریزانیم؟